حدیث جون....نفس مامان و باباشحدیث جون....نفس مامان و باباش، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

پرنسس حدیث

..............دل آدم.............

دل آدم ...چه گرم می شود گاهی ساده... به یک دلخوشی کوچک... به یک احوالپرسی ساده... به یک دلداری کوتاه ... به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم... ... به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری! به یک همراهی شدن کوچک ... به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ... به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟" به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان چای ! ... به یک وقت گذاشتن برای تو... به شنیدن یک "من کنارت هستم "... به یک هدیه ی بی مناسبت ... به یک" دوستت دارم "بی دلیل ... به یک غافلگیری:به یک خوشحال کردن کوچک ... به یک نگاه ... به یک شاخه گل... دل آدم گاهی ...چه شاد است ... به یک فهمیده شدن ...درست ! به لبخند! به یک سلام ! به یک تعریف، به یک تایید...
28 دی 1392

تولد تولد تولد مبارک ....

. دخترم یکساله که تو اومدی که من و به خنده مهمونم کنی که غمو از دل من برونی و مرهمم باشی و درمونم کنی تو بهار عمر می عزیز من واسه پاییز و زمستون دلم تو چاره ای شب و روزش دیگه فرقی نداره تو تموم لحظه هام ستاره ای دخترم الهی صدساله بشی منم و خدا و این یه خواهشم *که تو باشی پیش چشمام تا ابد* دخترم عزی من حدیث من تولدت مباااااااااااارک   ...
24 دی 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنسس حدیث می باشد